تنها ترین

دیدارش نزدیک است.جمعه،بهانه است برای سرودن،به سمت یک دیدار،این مائیم،که دورافتاده ایم،از ندبه ها...!

تنها ترین

دیدارش نزدیک است.جمعه،بهانه است برای سرودن،به سمت یک دیدار،این مائیم،که دورافتاده ایم،از ندبه ها...!

حریم حجاب

  

تازه با هم رفیق شده بودیم؛خیلی با محبت وبی غل و غش بود.بااینکه ازحجابش  

 

 خوشم می آمد،اماتنبلی می کردم چادرروی سرم باشد. یک روزکه برای درس خواندن  

 

آمده بود خانه ما،همراه خودش چندتا شکلات بابسته بندی های زیباهم آورده 

 

 بود.دوتاازآنهارابه من داد،خودش هم یکی ازشکلات هارابازکردوگذاشت وسط بشقاب. 

چندلحظه ای ازدرس خواندنمان نگذشته بودکه دوتا مگس مزاحم،سروکله شان  

 

پیداشدویک راست رفتندسراغ شکلاتی که بدون بسته بندی بود.من تلاش کردم مگس  

 

هارافراری بدهم،ولی کوثرخیلی آرام گفت:«تقصیرخودشه.تاخودش رانپوشاند،مگس  

 

هارهایش نمی کنند.»فهمیدم که می خواهدغیرمستقیم،به من درس حجاب 

 

 بدهدوبگوید:مگس هاکاری ندارندکه توبه خاطرتنبلی حجاب نداری آنهاکارشان مزاحمت  

 

است وفقط به ظاهرنگاه می کنند؛پس من وتوباید خیلی به حجاب ظاهرمان برسیم.» 

مهرش بیشترازقبل دردلم افتاده،تابه حال نهی ازمنکربه این قشنگی ندیده بودم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمونی شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام.وبلاگتون خیلی عالیه.نورانی شدید۰
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد