غم مخور،ایام هجران روبه پایان می رود
این خماری از سرما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می زند
غمزه را سر می دهد،غم ازدل وجان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری ازگلستان می رود
محفل از نور رخ او،نور افشان می شود
هرچه غیرازذکریار،ازیاد رندان می رود
ابرها،ازنورخورشیدرخش پنهان شوند
پرده از رخسارآن سرو خرامان می رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد،ایام هجران می رود