تنها ترین

دیدارش نزدیک است.جمعه،بهانه است برای سرودن،به سمت یک دیدار،این مائیم،که دورافتاده ایم،از ندبه ها...!

تنها ترین

دیدارش نزدیک است.جمعه،بهانه است برای سرودن،به سمت یک دیدار،این مائیم،که دورافتاده ایم،از ندبه ها...!

مهدی جان به سرزمین نور می روم تا...

 

 

مهدی جان به سرزمین نور می روم تا به نیروی ما وراءدرونی ام پاسخ لبیک بدهم

همان چیزی که نمی دانم چیست یا کیست؟ ولی این را می دانم که دعوتی الهی از سوی شهیدان است.

ومطمئنم که این سفر،سفر بزرگی برایم خواهد بود که از یک نقطه کوچک شروع شده وامیدوارم که به نقطه ای به وسعت آسمان تمام شود.

مهدی جان پا به جنوب که قدمگاه ملائک است می گذارم تا لحظه های ناب عاشقی را در آن میان جستجو کنم واز عطروبوی گلاب ویاس های سپید سرشار از امیدآنجا استشمام کنم وزمزمه های یا زهرا را در وجودم احساس کنم.

مهدی جان می خواهم به سرزمینی بروم که گام به گام آن بوی چادر خاکی مادرم زهرا"س" را می دهد.می خواهم به دیاری سفر کنم که مولایم علی بن موسی الرضا قدوم بر آنجا گذاشته ومژده پیروزی در آنجا را داده است ومی خواهم راهی جاده ای شوم که به سرورم حسین (ع)امتداد می یابد.

همان جاده ای که بار دیگر یزیدیانی خون هفتادو دو هزار،هزارانی را در آنجا ریختند وچیزی جز جمله ی عمع ام زینب«ما رأََُیت  الا جمیلا...»را باقی نگذاشتند

مهدی جان بر سر مزاری" منظور شهدای گمنام"می روم که متبرک شده ی گامهایتان است ومن آنجارا بوسه باران می کنم ودر آنجا نماز به پا می دارم واشک انتظار می ریزم...

ذوالفقاری زِ نیام آمده بیرون،اینک

 

 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگرازهیجان لبریز است

بحرآرام،دگرباره خروشان شده است

ساحل خفته پر ازلولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکرابرهه از سوی حجازآمده است

با شماییم،شمایی که فقط شیطانی است

(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می دانید

وزمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم،که درآتش خود دود شدید

فخرکردید که هم کاسه نمرود شدید

گردباد آتش صحراست،بترسید ازآن

آه این طایفه گیر است،بترسیدازآن

هان!بترسید که دریابه خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می آید

دیگرازخردوکلان،معجزه بر می آید

سنگ این قوم که سجیل شود،می فهمید

آسمان غرق ابابیل شود،می فهمید

پاسخت می دهد این طایفه با خون ،اینک

ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعرایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان!بترسید که این لشکر بسم الله است

هان!بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد!تو بگو با غم وماتم ،چه کنم

روز خوش بی تو ندیدم به عالم،چه کنم

پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد!دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه

هرکه دارد هوس کرب بلا بسم الله

                                (تقدیم به حماسه برادران بحرینی)

                                سید حمیدرضا برقعی